اگر عشق و محبت و برابرى و گذشت بود كه هرگز اين مباحث هرگز ايجاد نمى شد و دنيا گلستان مى شد. و فرمايش جنابعالى كاملا صحيح و متين است.
نكته ديگرى را مايلم اضافه كنم:
زندگي كردن در فضاي آزادي براي كساني (زن و يا مرد) كه عمري در بند زندگى كرده اند، ظرفيتي ميخواهد كه همه آن را ندارند. ناگهان در سنين ميانسالي يا زودتر به اينجا آمدن و آگاهی یافتن از این واقعیت كه: "ما هم انسان بوديم و نميدانستيم، چه ظلمها بر ما رفت كه اگر در اينجا زاده شده بوديم بر ما نمی رفت، و چه سوءاستفادهها از مظلوميت ما شد، كه اگر در اینجا متولد شده بودیم نمی شد؛ چه پيشرفتها كه ميتوانستيم بكنيم و نكرديم و چه زجرها كه ميتوانستيم نكشيم و كشيديم". ناگهان احساس باز پس گرفتن تمامي زندگي از دست رفته كه تا ديروز در جامعه ی خود، معقول و حتي گاهي حسرت بر انگيز بود و امروز با معيارهاي حاكم بر يك جامعه ی آزاد، تباه شده به نظر ميرسد بيدار ميشود، كه اولين واكنش گاه نادرست در برابر آن چيزي جز فرار از قفسي به نام زندگي خانوادگي كه يا خود براي خود و يا ديگران براي آنها ساختهاند نيست.
علاقه مندی ها (Bookmarks)